یوتاب گلچینی از بهترین ها

رنجش

روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متآثر است.
علت ناراحتیش را پرسید.
پاسخ داد: در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم، جواب نداد و با بی اعتنایـی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.

سقراط گفت: چرا رنجیدی؟
مرد با تعجب گفت: خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است.
سقراط پرسید: اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد و بیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟
مرد گفت: مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم، آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود.
سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می یافتـی و چه می کردی؟
مرد جواب داد: احساس دلسـوزی و شفقت و سعی می کــردم طبیب یا دارویی به او برسانم.

سقراط گفت: همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی آیا انسان تنها جسمش بیمــار می شود؟ و آیا کسی که رفتارش نا درست است روانش بیمــار نیست؟
اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بـــــدی از او دیده نمی شود.
بیماری فکری و روان، نامش غفلت است و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است، دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیــــب روح و داروی جان رساند.
پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامــش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بــــدی می کند در آن لحظه بیمار است.

1 دیدگاه

SAM : سلام سایتتون عالیه فقط لطفا بعضی داستان ها رو بهتر معنی کنید اینو نمی گم کلا میگم

پاسخ
لینک۸ آبان ۱۴۰۰ ساعت ۰۰:۴۲:۳۸